هدف با آرزو تفاوت دارد. آرزو یعنی رسیدن به چیزی که آن را نداریم. ولی هدف یعنیآشکارکردن آنچه که داریم ولی هنوز ناپیداست. معمولا ًهدف با آرزو، اشتباه گرفته میشود. آرزو، انسان را از واقعیت دور و ذهن را اسیر و آشفته خود میکند. بنابراین بهتر است که از آن اجتناب شود.اما هدف، انتخاب نقطه پایانی مسیری است که با توجه به استعدادها و توانمندیهای خود درنظر گرفته میشود. هر فردی گنجهای بیشماری در درون خود دارد که لازم است این گنجها را کشف و آشکار کند و گنجهایی چون دانایی، مهربانی، آرامش، اقتدار، پاکی، اخلاق نیکو، حیا و … .
این گنجها که همگی حالتی کیفی دارند، میتوان با توجه به شرایطی که در آن آشکار میشوند، تبدیل به نتایج و ثمرات عینی شوند. برای مثال، کسی که دانایی خود را آشکار کند، معلمی خواهد شد که تعالیمی را ارائه میدهد و شاگردانی را تربیت میکند تا این تعالیم را پاسداری کنند. و آن کس که اقتدار خویش را آشکار کند، رهبری خواهد شد که یارانش را در راه رسیدن به هدفشان یاری میکند و به همین ترتیب همه گنجها، دستاوردهایی عینی و ملموس خواهند داشت.
تحقق هدف
تحقق یک هدف، فرآیندی است که در آن کیفیت تبدیل به کمیت میشود. این فرآیند از چهار مرحله، قصد، مأموریت، افق حرکتی و برنامه تشکیل میشود. هر کدام از این مراحل ویژگیهایی دارند و پرداخت به آنها شرایطی دارد.
دستهبندی اهداف
اهداف را باید به دو صورت دستهبندی کرد:
الف: براساس زمان دستیابی به هدف، بر این اساس اهداف به سه دسته تقسیم میشوند.
۱- اهداف طولانیمدت. مثل رسیدن به شغل دلخواه برای یک نوجوان دبیرستانی که میخواهد استاد دانشگاه شود.
۲- اهداف کوتاهمدت. مثل هدف قبولی در کنکور امسال.
۳- اهداف روزمره. مثل مطالعهی بخش اول یک کتاب که همین امروز به مطالعهی آن میپردازید.
در گام نخست، اهداف خود را با این روش طبقهبندی کنید و اهداف طولانیمدت، کوتاهمدت و روزمرهی خود را مشخص کنید و طول زمانی هر یک را نیز یادداشت کنید. یعنی چقدر طول خواهد کشید تا شما به آن اهداف برسید، یک روز، یکسال یا ده سال.
ب: بر اساس مدتزمانی که برای انجام آنها لازم است …. برخی از اهداف نیازمند صرف وقت بیشتری هستند. مثلاً شما برای مطالعه تمام یک کتاب به مدت بیشتری نیاز دارید تا مطالعه یک فصل آن. پس لازم است برای دستیابی به این هدف برنامهریزی کنید و اکنون در دومین گام برای هرروز، هر هفته، هر ماه و هر سال خود برنامهریزی کنید. برای داشتن یک برنامهریزی موفق، ابتدا اهداف طولانیمدت خود را درنظر بگیرید. بیندیشید که برای رسیدن به آنها چه کارهایی را باید انجام دهید. در انجام این کارها هر سال چقدر باید پیشرفت داشته باشید، هر ماه چقدر، هر هفته و هر روز چقدر.
سپس درنظر بگیرید برای دستیابی به آن اهداف چه مسیری یا مسیرهایی را باید طی کنید و در طی این مسیر یا مسیرها، چه نقاطی بهعنوان اهداف کوتاهمدت میتواند درنظر گرفته شود. آنگاه نتیجه را در برنامهی روزانه، ماهانه و سالانهی خود یادداشت کنید. به این ترتیب مشاهده میکنید که حتی برای رسیدن به اهداف سالانه و طولانیمدت خود نیز باید برنامهریزی روزانه داشته باشید. اجزای لازم برای رسیدن به این اهداف را در برنامهی خود قرار دهید.
اکنون زمان گام گذاشتن در مسیر دستیابی به اهداف است. این مرحله که بدونشک بخشی وسیع از زمان و تلاشهای فرد را تحتتأثیر قرار میدهد، تعهدداشتن نسبت به اجرای برنامهریزی انجام شده است. بسیاری از افراد که از نداشتن هدف و یا غیرقابل دسترسیبودن آن گلهمند هستند، بعضاً خود را ناچار از تغییر در نگرشها و تعیین اهداف مجدد میبینند، از نداشتن تعهد و تصمیم در اجرای برنامه رنج میبرند. اینگونه افراد باید بهجای پرداختن به هدف و بازنگری در برنامهریزی، به بازنگری در روحیات ارادهی انجام برنامهی خود بپردازند. قطعاً تصمیم جدی و پا فشردن بر اجرای برنامهریزیها، فرد را در دستیابی حتمی به هدف یا اهداف مشخصشده، یاری خواهد کرد.
براساس تعریفی ساده و ابتدایی، هدف وضعیتی است که میخواهیم در آینده داشته باشیم. دانستن این نکتهی مهم که اگر خود نتوانیم وضعیتمان را در آینده تعیین کنیم، ناچار محیط پیرامون ما وضعیتی خاص را به ما تحمیل خواهد کرد. ضروری بهنظر میرسد و طبیعی است آنچه که محیط بر ما تحمیل میکند، ممکن است با خصوصیات و ویژگیهای ما سازگاری نداشته باشد. پس چه بهتر که خود، هدف مطلوبمان را معلوم کنیم و به سمتش در حرکت باشیم.
در زبان فارسی ضربالمثل «اگر زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بساز» مشهور است. این ضربالمثل درست احوال کسانی است که مسیر پیشروی خود را بدون تعیین هدف طی میکنند. در این نوشتار میکوشیم تا عبارت «اگر زمانه با تو نسازد، زمانه را تو بساز» را بهعنوان تصویری جدید جایگزین کنیم.
ضرورت داشتن هدف
انتخاب هدف، یکی از ضرورتهای زندگی است که اگر آگاهانه انجام شود، ناآگاهانه بر فرد تحمیل خواهد شد. نخستین گام برای انتخاب هدف، برخورداری از تمرکز ذهنی است و داشتن ذهنی متمرکز، یکی از شرطهای لازم برای موفقیت است.
ذهن متمرکز، قدرت تفکر و خلاقیت دارد و سرشار از انرژی است. چنین ذهنی در مورد مسائل گوناگون جستجو کند و اعماق و نتایج هر مسأله را تا حد ممکن، بهصورت دقیق ببیند. نقطهی مقابل ذهن متمرکز، ذهن آشفته است. با ذهن آشفته نمیتوان کاری از پیش برد و نتیجتاً تمام انرژی فرد صرف کارهای بیهوده میشود.
«پیروزی و پیشرفت ملک بلامنازع کسانی است که در راه خود ثباتقدم و استقامت داشته باشند.»
دلایل عدم موفقیت ذهن آشفته
یک ذهن آشفته، لبریز از ایدههای گوناگون است که ممکن است با یکدیگر متضاد باشند. بنابراین پرداختن به یک ایده، دیگری را خنثی میکند و هر دستاورد، دستاورد دیگری را از بین میبرد.
در یک ذهن آشفته، یک خط فکری به صورت ممتد جریان ندارد. یک فکر میآید و بعد توسط دیگری قطع میشود و پس از مدتی که شخص از مسیر اصلی فکر خود منحرف شد، مجدداً آن را به یاد میآورد و سپس میکوشد تا دوباره روی موضوع نخست متمرکز شود.
برای رسیدن به گنج، لازم است که زمین را تا رسیدن به گنج حفر کنیم. کسی که ذهنی آشفته دارد، همانند جویندهای است که پس از کندن چند وجب از خاک، نقطه دیگری نظرش را جلب کرده و برای کندن آنجا، از کارش دست میکشد.
در یک ذهن آشفته، ارزشها مرتب عوض میشوند، زیرا تعیین ارزش، حاصل آگاهی و تفکر نبوده است. شخص ابتدا با ایدهای روبهرو شده و آن را بهعنوان ارزش میپذیرد. سپس در برخورد با ایدهای دیگر، آن را بهعنوان ارزش جدید میپذیرد.
صاحب ذهن آشفته، نمیتواند از کارهایش دفاع کند، زیرا آنها را با معیار و دلیل محکم و روشن، انتخاب نکرده است.
صاحب ذهن آشفته، ثبات شخصیت ندارد و بنابراین محیط به سرعت بر او تأثیر میگذارد. چنین شخصیتی با از دستدادن کوچکترین فرصت و موقعیتی ناراحت و اندوهگین میشود و با بهدست آوردن کوچکترین چیزی غرق شادی میشود. چنین شخصی هیجانی است و مجموعهای از احساسات کاذب است.
از صاحب ذهن آشفته، عمل دیده نمیشود. بلکه افکار او یکسری ایده است که نه تنها معمولاً تا عملیشدن فاصلهی زیادی دارند بلکه گاه امکان رسیدن به آنها نیست.
صاحب ذهن آشفته، قدرت اراده ندارد. داشتن اراده، نیازمند ثبات است. توجه داشته باشیم که هر فرد تا زمانی به عهد و پیمان خود پایبند میماند که اصل عهد و پیمان را پذیرفته و اصل پیمان، برایش مهم و باارزش باشد. وقتی که شخص، قدرت ثبات را از دست داد، دیگر نمیتواند بر عهد خود باقی بماند.
صاحب ذهن آشفته، توان تصمیمگیری ندارد و دائماً از محیط و دیگران تأثیرپذیر است و در برابر آنچه، براساس تبلیغات به او عرضه میشود، تسلیم و پذیرا است.
صاحب ذهن مشوش، توان حفظ انرژیهای خود را ندارد و بنابراین زود خسته میشود و با رسیدن به نتیجههای اولیه که اغلب غیرقابل اعتماد هستند، دست از کار میکشد. او در این حالت نمیتواند خطاهای کار خود را پیدا کند. بنابراین دائماً در حال تکرار خطاهای روشن است.
و سرانجام صاحب ذهن آشفته، در برابر مسائل، قدرت انتخاب و انعطاف را از دست میدهد.